جانفدا| یا مرا بطلب یا جان به لبم نکن/ روایت دختران حاج قاسم از اصفهان تا کرمان
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۷۵۳۹۴۶
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، صبح روز ۱۳ دی بود که عکس دست قلم شدهای در تلفنهای همراهمان دست به دست میشد و مثل همیشه منتظر تکذیب خبر شهادت علمدار بودیم، شبکه خبر را روشن کردیم، زیرنویس شبکه خبر و تلاوت آیه «ولا تحسبنالذین...» بر آتش دلمان هیزمی تازه ریخت؛ در آن لحظات بود که حس کردیم عمود خیمهمان کشیده و بیعلمدار شدیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اما در این میان نسبت میان حاج قاسم و هرکدام از دختران مکتب او داستانی متفاوت است و حتی میتوان گفت نسبت میان آدمها و حاج قاسم، منحصر به فرد است اما آنچه که در این داستانها مشترک است «شک و بهت» است؛ همان واژگانی که همه ما حوالی ساعت ۶ صبح ۱۳ دی ۱۳۹۸ چشیدیم.
برای روایت چند داستان از میلیونها داستانی که به نام حاج قاسم گره خورده، به سراغ دخترانی رفتیم که برای تسکین درد دلشان در روزهای سرد دی ماه ۹۸، به خیابانهایی پناه بردند که قرار بود قدمگاه حاج قاسم باشد.
حاج احمد دیدی حاج قاسم هم رفت و برنگشتی؟
زینب از دخترانی است که برای تشییع حاج قاسم به کرمان رفت و درباره مطلع شدنش از خبر شهادت حاج قاسم میگوید: همیشه صبحها به محض بیدار شدن اول موبایل را چک میکنم که آن روز صبح هم همین کار را کردم، وقتی وارد یکی از گروههایم شدم عکس دست حاج قاسم را دیدم و حس کردم آشنا است اما گفتم چون شب جمعه بوده حتما برای عرض ارادت به امام حسین(ع) عکس یکی از شهدا را منتشر کردهاند.
وی با یادآوری اینکه وقتی متن زیر عکس را خواندم با خبر شهادت سردار مواجه شدم و انگار تمام وجودم یخ زد، ادامه میدهد: به پذیرایی آمدم و با همان عکس در تلویزیون مواجه شدم، از شدت شوک حتی اشکهایم جاری نمیشد و بعد از حدود نیم ساعت گریههایم شروع شد و قطع نمیشد.
زینب درباره حال و هوایش بعد از خبر شهادت حاج قاسم بیان میکند: عکس حاج احمد متوسلیان را به دیوار اتاقم زده بودم و همیشه میگفتم یک روزی حاج قاسم شما را بر میگرداند اما آن روز فقط اشک میریختم و با خودم میگفتم الآن چه کسی حاج احمد را برمیگرداند؟ حاج احمد دیدی حاج قاسم هم رفت و تو برنگشتی؟
او میگوید فیلمهای تشییع سردار را در تهران، قم و مشهد دیده بودم و دلم میخواست به کرمان بروم اما اصلا امکان حضور نداشتم و از این موضوع ناامید بودم و ادامه میدهد: ظهر روز قبل تشییع حاج قاسم در کرمان دوستم پیام داد که با یک مجموعه فرهنگی به کرمان میرویم و میآیی؟ وقتی با خانواده مطرح کردم اجازه دادند اما دوستم ۲ ساعت بعد پیام داد که سفر لغو شده و هیچ اتوبوسی قبول نمیکند.
زینب توضیح میدهد: دوباره پیام داد که یک اتوبوس دیگر قبول کرده اما دوباره لغو شد و همانجا بود که زیر لب به حاج قاسم گفتم یا مرا بطلب یا اینطور جان به لبم نکن چون بار دوم که سفر لغو شد خیلی سخت بود؛ حدود ساعت ۸ شب بود که دوستم زنگ زد و گفت یک اتوبوس نیم ساعت دیگر به کرمان میرود و میآیی؟ و همان موقع بود که راهی شدم.
او با بیان اینکه زمان شروع سفر در اینستاگرام یک استوری گذاشتم، عنوان میکند: آن سال خیلی ناراحت بودم که نتوانستم با وجود آماده بودن همهچیز به سفر اربعین بروم و یکی از دوستانم گفت شاید امام حسین(ع) تو را برای کربلا نطلبید اما با تشییع حاج قاسم برایت جبران کرد و آنجا بود که رنگ سفر برایم عوض شد.
سفر کرمانی که حال و هوای اربعین را داشت
زینب با یادآوری اینکه برای نماز صبح بود که به کرمان رسیدیم، خاطرنشان میکند: به محض اینکه به کرمان رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم و مسیر زیادی را پیاده رفتیم تا به میدان رسیدیم و با اینکه صبح زود بود اما خیابانها مملو از آدم بود و تمام خیابانها و مسیرها برایم حال و هوای اربعینی را داشت که تا به حال نرفته بودم.
او درباره حال و هوای تشییع حاج قاسم در کرمان اظهار میکند: در آن لحظات هیچکس در حال و هوای خودش نبود و با اینکه چندین ساعت روی پا ایستاده بودیم بازهم با همه وجود منتظر آمدن سردار بودیم، وقتی ماشین حامل سردار آمد سریع با ماشین راه افتادیم و دقیقا کنار ماشین بودیم و حتی از فشار جمعیت دوستم بیهوش شد.
زینب با بیان اینکه بعد از اینکه جمعیت کمتر شد به سمت گلزار شهدای کرمان راه افتادیم و با وجود خستگی، شوقی که داشتیم اجازه توقف نمیداد اما زمانی که اعلام کردند مراسم تشییع آن روز برگزار نمیشود برگشتیم، تأکید میکند: مردم کرمان واقعا مهماننواز بودند و زمانی که متوجه میشدند مسافر هستیم، به ما خرما میدادند و به خانههایشان دعوتمان میکردند و با خودمان میگفتیم حاج قاسم هم جزئی از این مردم بود.
فکر میکردم یک شوخی مانند شوخیهای همیشگیمان است
سمیرا اما دانشآموزی بود که برای تشییع سردار با خانوادهاش به تهران رفت و لحظات شنیدن خبر شهادت حاج قاسم را اینگونه توصیف میکند: صبح جمعه برادرم از خواب بیدارم کرد و گفت سردار شهید شده اما باور نمیکردم و به حساب شوخیهایی که همیشه داشتیم فکر میکردم شوخی است اما زمانی که تلویزیون را روشن کردم متوجه شدم خبر واقعی است و شوکه شدم و حالم خیلی بد بود و گریه میکردم.
او درباره داستان تهران رفتنشان میگوید: در آن زمان در امتحانات دی و مدرسهام بود که اعلام کردند مدارس برای ۳ روز تعطیل است و تا این خبر را شنیدیم با خودمان گفتیم وقتی میتوانیم برویم، چرا نرویم و برای همین به سمت تهران راه افتادیم.
سمیرا درباره حال و هوای مردم تهران بیان میکند: برنامهریزی کردیم که ساعت ۶ صبح برای نماز برویم تا به شلوغی مترو و جمعیت نخوریم در صورتی که بسیاری حتی از ساعت ۳-۴ نیمه شب رفته بودند و فرش پهن کرده بودند و حدود ساعت ۶ صبح بر خلاف تصورمان ایستگاه مترو خیلی شلوغ بود.
او ادامه میدهد: در مسیر همهجا مداحی پخش میشد، در دست همه پوستر بود و در بهت و شوک بودند و چشمان مردم خیس بود و از همه اقشار حضور داشتند.
سمیرا با اشاره به بغض رهبر انقلاب در میان نماز میگوید: جایی که برای نماز ایستاده بودیم صدای رهبری به ما نمیرسید و زمانی که ایشان میان نماز به گریه افتادند، انگار این گریه بهصورت موج در جمعیت میپیچید و همه با صدای گریه دیگری به گریه میافتادند و بعد از مراسم در اخبار اشکهای رهبر انقلاب را دیدیم.
او در پایان صحبتهایش تأکید میکند: اگر بخواهم حاج قاسم را در یک جمله خلاصه کنم میتوانم بگویم نماد جنبش مقاومت است.
جمعیتی که با اراده خودشان حضور پیدا نکرده بودند
فاطمه برای تشییع سردار به حرمی رفته بود که حاج قاسم چند روز قبل به آنجا رفته بود؛ چند روز قبل از ۱۳ دی حاج قاسم به زیارت حرم حضرت معصومه(س) رفته بود و حالا تابوت او بهدور ضریح حضرت معصومه(س) طواف داده میشد؛ فاطمه درباره حال و هوایش از صبح ۱۳ دی میگوید: زمانی که از برای نماز صبح از خواب بیدار شدم، پدرم خبر را به من داد؛ احساس اولیهام شوک و بهت بود که برایم باورنکردنی بود اما وقتی چند ساعت گذشت تازه باور کردم و شروع به گریه کردن کردم.
او درباره دلیل حضورش در مراسم تشییع سردار توضیح میدهد: چند سالی میشد که حاج قاسم را میشناختم اما دلیل اصلی این حجم از جمعیت و خودم، به تصمیم خود آمدم بر نمیگردد بلکه خودشان دعوت میکنند یعنی این جمعیت در شهرهای مختلف با اراده خودشان نیامده بودند بلکه نشاندهنده حضور قلبی است.
فاطمه با یادآوری اینکه حال و هوای مراسم خیلی خاص بود، عنوان میکند: قبل و بعد آن خیلی از مراسمهای تشییع شهدا شرکت کرده بودم اما مراسم حاج قاسم متفاوت بود؛ مسیری که باید تابوت را میآوردند با ماشین ۱۰ دقیقه طول میکشید اما آن روز حدود ۲-۳ ساعت طول کشید تا پیکر سردار به مسجد جمکران برسد و انتظار مردم آن لحظات خیلی متفاوت بود.
او یادآور میشود: آن لحظات، هجوم مردم و روضههایی که زیر لب میخواندند را تنها میتوانم به قیامت تشبیه کنم و تنها تفاوت این بود که حس خوبی حاکم بود نه حس ترس و وحشت.
فاطمه صحبت خود را اینگونه پایان میدهد: بهترین ویژگی که میتوان به حاج قاسم نسبت داد این است که یکی از ۳۱۳ یار امام زمان(عج) هستند و اگر بخواهیم یکی از فرماندهان امام را توصیف کنیم، باید به توصیف حاج قاسم بپردازیم.
فقط منتظر تکذیب آن خبر بودم
مهتاب از دانشجویانی بود که برای تشییع سردار قید امتحانش را زد و به تهران رفت و مطلع شدنش از خبر شهادت حاج قاسم را اینگونه تعریف میکند: ساعت ۶ صبح جمعه ۱۳ دی بود که خبر شهادت سردار را از شبکه خبر شنیدم و خواب از سرم پرید، فقط گریه میکردم و دلم میخواست این خبر واقیعت نداشته باشد و منتظر تکذیب آن بودم.
او درباره چگونگی حضور خود در مراسم تشییع سردار بیان میکند: با شنیدن خبر شهادت دلم میخواست در مراسم تشیع شهدا باشم و انگار وظیفه خودم میدانستم که بروم؛ مراسم تشییع در ایام امتحانات بود اما در جلسه امتحان حاضر نشدم چون اگر نمیرفتم تا آخر عمرم حسرت میخوردم.
مهتاب با بیان اینکه مراسم تشییع تهران با جمعیت میلیونی خیلی پر شکوه وغیرقابل وصف بود؛ مردم خودشان را از همه جای کشور رسانده بودند و حتی ساعتها نخوابیده بودند تا فقط به مراسم برسند، یادآور میشود: موقع نماز ما در دانشگاه تهران بودیم و جمعیت خیلی زیادی حاضر بودند و با این حال بسیاری از افراد نتوانتسند وارد دانشگاه شوند.
او با یادآوری اینکه وقتی حضرت آقا نماز میخواندند و اشک میریختند جمعیت با صدای ایشان ناله میکردند و اشک میریختند، خاطرنشان میکند: حاج قاسم مالک اشتر رهبری و به معنای واقعی کلمه مجاهد فی سبیل الله بودند.
مهتاب در پایان میگوید: میلیونها انسانی که از شهادت حاج قاسم اشک ریختند ایشان را از نزدیک ندیده بودند اما با او رابطه عمیق قلبی برقرار کردند.
او حاج قاسم نیست!
مهدیه هم که برای تشییع حاج قاسم در قم حضور داشت، اینگونه صحبت خود را آغاز میکند: ۶ صبح که بین خواب و بیداری بودم شنیدم که پدرم میگوید حاج قاسم شهید شد، در آن لحظات با اینکه میدانستم این خبر درست است ولی میگفتم این شخصی که به شهادت رسیده آن حاج قاسم نیست.
او ادامه میدهد: وقتی سردار را به قم آوردند برای آرام شدن دل خودم به مراسم تشییع رفتم تا از سمتی هم باور کنم که دیگر رفته است.
مهدیه درباره حس و حال مردم در لحظات تشییع حاج قاسم میگوید: همه به خاطر یک درد مشترک آمده بودیم تا روحمان را تسکین دهیم اما این درد با هیچ چیز آرام نمیشد.
او اینگونه صحبتش را تمام میکند: در آن لحظات همه سختی و انتظارش را تحمل کردیم تا حاج قاسم بیاید و روی خاک و سنگ بدون هیچ زیر اندازی نماز خواندیم و منتظرش ماندیم.
دنیا بر سرم آوار شد
فاطمه هم برای تشییع حاج قاسم به تهران رفته و حال و هوایش از لحظات شنیدن خبر شهادت سردار را اینگونه توصیف میکند: صبح جمعه بعد از نماز صبح بود که مشغول کار کردن با موبایل بودم و این خبر را در اینستاگرام دیدم و وقتی مشروح خبر را در خبرگزاری فارس خواندم، انگار دنیا بر سرم آوار شد، پس از آن تلویزیون را روشن کردم و با خواندن زیرنویس شبکه خبر، اشک امانم را بریده بود.
او با بیان اینکه علاقه و ارادتم به سردار به قدری زیاد بود که با شنیدن خبر شهادت ایشان حس کردم پدرم را از دست دادهام و همین موضوع دلیلی برای حضورم در تشییع پیکر حاج قاسم در تهران بود، میگوید: تمام مراسم سرشار از غم و اندوه بود اما در عین این غم همبستگی اقشار مختلف با پوششهای مختلف از نکات قابل توجه این مراسم بود.
فاطمه یادآور میشود: زمان اقامه نماز و بغض رهبر انقلاب، در یکی از کوچه پس کوچههای اطراف دانشگاه نماز بسته بودیم و وقتی آقا شروع به گریه کردند، همه مردم باهم بلند بلند گریه کردند.
او در پایان حاج قاسم را اینگونه توصیف میکند: به نظرم حاج قاسم مصداق بارز «رحما بینهم اشدا علی الکفار» بود و جهادگر، مخلص، مهربان و قوی بودن از ویژگیهای بارز او بود.
با اشک رهبر انقلاب بغضمان ترکید
سعیده هم از افرادی است که برای تشییع حاج قاسم در تهران حضور داشت و طریقه مطلع شدنش از آن خبر را اینگونه میگوید: از طریق فضای مجازی از این خبر مطلع شدم و خیلی جا خوردم، یعنی شوک شدم و ناخودآگاه گریهام گرفت.
او یادآور میشود که آن زمان تهران بودم و ادامه میدهد: در تهران همه جا بنر نصب بود و اطلاع رسانی گستردهای شد، من هم مثل سایر برنامههای انقلابی تصمیم به حضور گرفتم.
سعیده درباره حال و هوای حاکم بر مراسم میگوید: عالی بود، مداحیهای مختلف پخش میشد و حس و حال معنویای حاکم بود، اکثرا هم در حال گریه بودند؛ تا موقع نماز گریه زیادی کرده بودیم ولی در نماز و با اشک رهبر انقلاب بغضمان ترکید.
پایان پیام/۶۳۱۲۵
منبع: فارس
کلیدواژه: حاج قاسم مکتب حاج قاسم تشییع حاج قاسم برای تشییع حاج قاسم خبر شهادت حاج قاسم تشییع حاج قاسم درباره حال و هوای شنیدن خبر شهادت ادامه می دهد برای تشییع یادآور می شود مراسم تشییع رهبر انقلاب تشییع سردار آن لحظات حاج قاسم ساعت ۶ صبح تهران رفت برای نماز او درباره شبکه خبر حاج احمد آن روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۵۳۹۴۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روز خلیج فارس با شهنواز
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر به تازگی یادداشتی را به بهانه روز خلیج فارس و یک عکس یادگاری، با عنوان «روز خلیج فارس با شهنواز» نوشته است.
مشروح متن این یادداشت در ادامه می آید:
این عکس را اواخر دهه هفتاد، امیرواحدی رفیقم از ما رفقای جنگش و استاد همایون شهنواز کارگردان دلیران تنگستان گرفت دم دهانه ورودی خلیج فارس به اروند رود روبروی شهر فاو عراق در سفری که نتیجه اش شد عاشق شدن استاد شهنواز به دریاقلی سورانی و نجات ابادان با دوچرخه.
از راست اسدالله، قبصه چی که جز لج و لجبازی با ما دیدبانها بلد نبود، وقتی بالای دیدگاه بودیم و ازش درخواست شلیک روی دشمن میکردیم، میگفت: باز این فرعون ها صبحونه شون را تو بهترین هتل دنیا خوردند رفتن بالا فکر میکنن ما قبضه چی ها نوکر و بردشون هستیم و تو این گرما دست به سینه دستوراتشون، وقتی هم اولین شلیک کردی بعد فرمایشاتشون تازه شروع میشه حالا شلیک بعدی پنجاه تا بالا بیست به راست دومی از راست پرویزه که بخاطر کفتراش تو جنگ مونده و هشت سال ماند و ماند و هشت بار مجروح شد یکبار شش گلوله تیربار، یک بارش سی و شش تا ترکش، یک بار دیگه چشم راستش و یک بار هم که روی تخت بیمارستان جنگی با ان خونریزی شدید و قطع نشدنی رگ بین دو پا میگفت:
دیگه به من نگید پرویز بگید پروین
و جراحش غش کرده بود از خنده
و بعد اون سمت چپی استاد شهنواز، اقا قاسم مسئول و پدر ما کوچولو بسیجی های مقر اسکله هشت که از همان روزهای اول جنگی با رفیقش حسین لدن (مادر همون بچه ها) وقتی فهمیدن بعثی ها، تو جاده خروجی شهر ابادان مینی بوس و اتوبوس و سواری مردم بیگناه را میگیرند و هرکس ریش داره را پیاده و به اسارت برده و یا اعدام صحرایی میکنند قسم خوردند تا ابادان از محاصره در نیاد ریششون رو نزنند و ریششان بلند شد و بلند شد و و بلند شد تا انکه شانسشون زد و محاصره شهر یک سال نشده شکسته شد وگرنه حالا حالاها هرسال رکورد جدیدتر ریششون تو کتاب رکوردهای گینس جابجا و قیافه هردویشون هم طوری ثبت میشد که تا حالااینقدر گمنام نمونند.
ولی یک سال کمتری بعد، قاسم با برادر کوچکترش رضا که همسن من بود تو مرحله سوم عملیات خرمشهر با هم مجروح شدند وقاسم داغان و مجروح روز ازادی خرمشهر و وسط غریو شادی مردم تو خیابونا بود که ننه قاسم نتوست تحمل کنه و زد زیر گریه و خبر شهادت رضا را وسط شادی اون همه مردم به قاسمش داد.
این عکس را امیر گرفت، که با هم مهمات های خمپاره اسدالله را میدزدیم و بعد به خودش میدادیم که برامون شلیک کنه برای همایون شهنواز اشنایی با این بچه ها اون روز تو دهنه خلیج فارس طوری بود که انگار همرزم های رییسعلی دلواری رو پیدا کرده به هر حال برای من روز خلیج فارس با تمام جغرافیای داخل و بیرون این عکس همگی از این جور آدم ها هستند و بس!
کد خبر 6095029 فاطمه میرزا جعفری